محل تبلیغات شما



نخستین روز مهر است،از خواب برخاسته ام و نشسته ام گوشه ی سفره و دارم چای شیرینم را به هم می زنم،داداش محمدعلی که یک و نیم سال از من بزرگتر است از خواب نازش بیدار نمی شود،مادرم در حالی که دارد آینه قرآن و شربت را در سینی مسی پرنقش و نگاری می گذارد،هی زیر لب غرولندی می کند و حرص می خورد که چرا اینقدر محمدعلی را صدا می زند که از خواب برخیزد و آماده ی به مدرسه رفتن شود،او پشت گوش می اندازد،آخرین لقمه ی نان تیری و پنیر محلی آغشته به زیره ی کوهی را در دهان می
مادرجان! گاهی که روحم می خارد،می روم سراغ جهاز قدیمی ات،آینه ی قاب چوبی و ترک خورده ات را برمی دارم و به آن زل می زنم ،از حافظه ی آبگینه رد می شوم می رسم به جشن عروسی ات،صدای ساز و دهل استاد نادعلی کل روستا را گرفته ،بوی حنا می آید،دستمال های رنگی،چوب بازی،ن روستا دسته جمعی آبادون می خوانند،تو را رشمه به دست ،تو را با تمام زیبایی و شکوه عشایری ات،سوار بر اسب حناگرفته و یراق بسته ای می آوردند،پدر از روبرو،سوار بر اسب علیخان ،به سیب ها و انارهای سر بیرق
خدا کند که بهار بیاید گل بدهد بادام چشم هایت تا بهانه ای شود که زنبورهای عسل برگردند به این باغ و نسیم، بوی تریاک این روزها را ببرد آنکه در میانه ی کوچ، برگشت و بهار سرحد* را ندید از آب تلخن** رودخانه خورده بود وگرنه کسی که دست در آب سرد چشمه کرده باشد فرق زندگی و زردآلو را خوب می داند. *سرحد:سرد حد،سردسیر و ییلاق در گویش جنوب **تلخن:آب بسیار گل آلود در گویش گوغر
این چهارگانی(رباعی) پیشکش می شود به استاد محمد سلطانی نژاد،ادیبی اهل دل و توانمند از طایفه ی لک شهرستان بافت،آنکه سرش را در آسیاب دانش و تجربه سپید کرده است،آنکه به وطن دوستی ،زادگاهش کیسکان را "لکستان" می نامد و زادگاهم را گوغرستان. از لکستان تا به گوغر از بزنجان تا به خبر از یکایک شهر و استان ها که می نامند ابر با همان جغرافیا و با همین تاریخ سبز می کنم بر بافتی بودن تمام عمر،صبر* #عباد_صادقی_گوغری *صبر در مصرع پایانی را به معنای ماندن و ایستادن در پشت
زبان بستم و اشک هایم را فرو خوردم، انسان ها هر کجا که باشند در انزوا و تنهایی به زادگاهشان شبیه می شوند. پشت سرت،دردها که فزونی گرفت آنقدر نبودنت، روی هم تلنبار شد که زمین های بایر آبادی آووس شدند و کوه زاییدند و گون گون خاطره بر پیکرم رویید و گل داد، اکنون، هرگاه به تو فکر می کنم زنبورها بر سرم می ریزند و بچ می دهند نمی دانم، نام تو عطر گل های بهاری ست یا من ادکلن زده ام؟ می دانی یک کوه را چه چیزی از پای در می آورد عطش کشتزارهای پایین تر و لب های ترک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نوین صنعت تاکستان