محل تبلیغات شما
زبان بستم و اشک هایم را فرو خوردم، انسان ها هر کجا که باشند در انزوا و تنهایی به زادگاهشان شبیه می شوند. پشت سرت،دردها که فزونی گرفت آنقدر نبودنت، روی هم تلنبار شد که زمین های بایر آبادی آووس شدند و کوه زاییدند و گون گون خاطره بر پیکرم رویید و گل داد، اکنون، هرگاه به تو فکر می کنم زنبورها بر سرم می ریزند و بچ می دهند نمی دانم، نام تو عطر گل های بهاری ست یا من ادکلن زده ام؟ می دانی یک کوه را چه چیزی از پای در می آورد عطش کشتزارهای پایین تر و لب های ترک

بوی خوش آموزگارم...

آینه ی جهاز مادرم...

خداکند که بهار بیاید...

های ,کوه ,آبادی ,بایر ,گون ,زمین ,های بایر ,زمین های ,بایر آبادی ,کوه زاییدند ,تو فکر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها