مادرجان! گاهی که روحم می خارد،می روم سراغ جهاز قدیمی ات،آینه ی قاب چوبی و ترک خورده ات را برمی دارم و به آن زل می زنم ،از حافظه ی آبگینه رد می شوم می رسم به جشن عروسی ات،صدای ساز و دهل استاد نادعلی کل روستا را گرفته ،بوی حنا می آید،دستمال های رنگی،چوب بازی،ن روستا دسته جمعی آبادون می خوانند،تو را رشمه به دست ،تو را با تمام زیبایی و شکوه عشایری ات،سوار بر اسب حناگرفته و یراق بسته ای می آوردند،پدر از روبرو،سوار بر اسب علیخان ،به سیب ها و انارهای سر بیرق بوی خوش آموزگارم...
آینه ی جهاز مادرم...
خداکند که بهار بیاید...
ی ,اسب ,جهاز ,روستا ,تمام ,،تو ,بر اسب ,،تو را ,را با ,دست ،تو ,به دست
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت